آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

آرمیتا دختراهورامزدا

چه رنگی؟ آبی نیست؟!

سلام عزیزترینم چقدر کارهای جدید و حرفهای جدید زیاد شده که بیشتر اوقات مامان وقت نمی کنه که برات ازشون بنویس این چیه؟خریدیم؟ تو خریدیش یا بابا حمید این چیه ؟ چیکار میکنیم باهاش ............ و تمام توضیحاتی که مامانی و بابایی و بقیه هزار بار با حوصله برات میگن اما این حرف جدیدت هر چیزی رو که میپرسی چیه سریع میگی چه رنگی مثلا میگیم سفید بعد با یه حالت نازی میپرسی آّبی نیست؟............. الهی فدات شم که دوست داری همه چی آبی باشه مثل آسمون بزرگ  و تمام اقیانوسها و دریاها که به اندازه دل کوچیک تو هم نمیشن آخه تو خیلی خوب و مهربونی وقتی بهت میگن نه آبی نیست یه کمی غصت میشه   تو آهنگهایی که باهم گوش میکنیم شدیدا به آهنگ قبله ا...
28 آبان 1390

عید غدیرخم

عيد كمال دين .سالروز اتمام نعمت  وهنگامه اعلان وصايت و ولايت امير المومنين عليه السلام بر شيعيان وپيروان ولايت خجسته باد   حلول عید ولایت و امامت را كه به شكرانه ی تكمیل دین و تتمیم نعمت همگان   با عرشیان و فرشیان است ، محضر همه عاشقان علی مبارک دختر گلم که همیشه از خیلی کوچیکتریت هر قدمی که میخوای برداری و هر کاری که میخوای بکنی میگی یا علی فدای اون یاعلی گفتنت بشم علی نگهدارت باشه همیشه عیدت مبارک فردا میریم خونه بابا جون که خیلی خیلی دوستش داری تا ازش عیدی بگیریم   خدا رحمت کنه  بابابزرک مامانی رو همیشه روزای عید میرفتیم دیدنش خوب سید بز...
28 آبان 1390

باران

می توان در قاب خیس پنجره چک چک اواز باران را شنید می توان دلتنگی های ابر را در بلور قطره ها،بر شیشه دید می توان لبریز شد از قطره ها مهربان و بی ریا و ساده بود  می توان با واژه های تازه تر مثل ابری ، شعر باران را شنید می توان در زیر باران گام زد لحظه های تازه ای اغاز کرد پاک شد در چشمه های اسمان زیر باران تا خدا پرواز کرد   چند روز که تهران بارون میاد حسابی خداروشکر   خدارو شاکرم که دختر گلیم بیشتر اخلاقاش مثل مامانی بارون دوستیت هم شبیه خودم دیروز بابا حمیدی مارو برد تپه های سرخه حصار زیر بارون قشنگ زیر درختها کلی با هم راه رفتیم  چند تا گربه اونجا بود که عشق تو &...
7 آبان 1390

آرایشگاه

عسلی مامان سلام نمی دونم با این که خیلی مراقب هستم چرا هر دو تامون بد سرما خوردیم همیشه هم ما دو تا با هم مریض میشیم من که وقتی تو حال نداری از خودم یادم میره باز خداروشکر جدیدا شربت رو خیلی بهتر میخوری لااقل اینجور میدونم که زود خوب میشی دیشب برای اولین بار بردمت آرایشگاه تا جلوی موهات رو کوتاه کنی خیلی خانم شدی ماشاا... اول که رفتیم تو سلام کردی و بعدم که نشستی رو صندلی خیلی خانم بودی راحله خانم هم داشت کار خودش رو میکرد که سرت رو برگردوندی به سمت عکسهای رو دیوار بعد که مامانی بهت گفت تکون نخوری موهات خراب میشه هابا یه لحن قشنگی گفتی اخه میخوام عکسا رو ببینم .. خیلی ماهی دخترکم قرار شد موهات رو که کوتاه کردی بعد اونجا بمونیم هر قدر دوست ...
4 آبان 1390
1